امروزتوی دستشویی منزل سوسکی رؤیت شد
تا حالا فکر می کردم که با سو سک جما عت مشکلی ندارم و البته هم همینجور بود و بعضن اسباب تفریح و انبساط خاطر هم می شد این زشت . می گرفتم و می کردم دنبال بچه ها
امروز اما اصلن اینطور نبود
لحظه ای که نگاهم افتاد به این زشت نا خود آگاه یاد طفلک مانا افتادم و اینکه چقدر تخمی کارش کشید به اوین
یاد اوین افتادم و اینکه جهانبگلو نزدیک به 1 ماهه زندانیه
یاد اعتراضات وتظاهرات مرم و دانشجویان آذری زبان افتادم
یادم افتاد به دانشجویان دانشگاه تهران و نا آرامی های این چند روز در کوی و دانشگاه
یادم رفت به نا آرامی و ناآرامی شرق کشور
به این کثافت جندالله و به سیستان و حتی جاده ی بم - کرمان
یادم افتاد به این سفر جیرفت که توی پاچه مه که برم و اصلن حسش نیست
یادم افتاد به همه ی کارهایی که باید بکنم و حسشون نیست و دوستشون ندارم
یادم افتاد به همه ی کارهایی که دوستشون دارم و انجام نمی دم
یادم افتاد به همه ی کارهایی که دوست داشتم و انجام ندادم
آره شاید هیچ چیزی تا حالا به اندازه ی این سوسک اعصاب من رو خرد نکرده بود
و شاید دیگه هیچ چیزی از این به بعد به اندازه ی این سوسک اعصاب من رو خرد نکنه
حالا هم یا زودتر این مانا رو ولش می کننین بیاد بیرون
یا اینکه پا می شیم با آقای کا می ریم هر چی سوسکه لت و پار می کنیم
گفته باشم
حالا هم یا زودتر این مانا رو ولش می کننین بیاد بیرون
یا اینکه پا می شیم با آقای کا می ریم هر چی سوسکه لت و پار می کنیم
گفته باشم