می خواستم از "درقند هندوانه" بنویسم
که کامم لابد چه شیرین شده بود این روزها از آن
که یک بار بلعیده بودمش و بار دیگر مزه مزه اش کرده بودم با وسواس و حوصله ی یک تریاکی
می خواستم همه اینها را بنویسم و لابد چه شیرین می شد نوشته ام که باز، صدای آژیر قرمز پیچید در گوشم
که باز صدای گوینده رادیو پر کرد همه ی وجودم را " توجه ، توجه ، صدایی که هم اکنون می شنوید ..."
که باز تاریکی فرا گرفت همه ی دور و برم را
که باز دستم درد گرفت از بس که محکم کشید آن را بیچاره مادرم تا به بغل بگیرد زودتر من را و برادر را و به دندان بگیرد خواهرک را
که باز پایم خورد به لبه ی در آهنی حیاط و باز کبودی بر کبودی اضافه شد
که باز سرم خورد به زیر همه ی پله های سرداب خانه
که باز سرداب خانه شد امن ترین جای خانه
که باز بوی نم و صدای انفجار با هم قاطی شدند
که باز بوی نم و صدای انفجار با هم قاطی شدند
که باز بوی نم و صدای انفجار با هم قاطی شدند
که باز استغاثه های مادر همه ی زمینه را پر کردند
که همه ی مقدسات عالم رایک یک به میان آورَد تا پدر و برادر دیگر که اینبار بیرون از خانه اند سالم به خانه بر گردند
که باز برادر دیگر ، به خانه برنگشت
که باز مادر گریست
که باز حتی پدر گریست
که باز همه گریستند
خواهر کوچک هم از گریه ی مادر ترسید و گریست
. . .
به خدا که می خواستم از "درقند هندوانه" بنویسم
که کامم لابد چه شیرین شده بود این روزها از آن
که باز دهانم پر شد از مزه ی خاک و بوی خون
که باز بمبی افتاد در جایی
که باز زندگی یی خراب شد بر سر کودکی
کودکی که من بودم
کودکی که ما بودیم
.
.
.