واسه اینکه دیگه خیالم راحت بشه که یه چیزیم هست ، از ساعتی پیش این شعر محترم ، بی جهت از آسمان بر من نازل شد و چند خط اولش توی کله ام تکرار شد و تکرار شد تا به قول آقا مجید ، چشی تر کردیم .
هنوز در فکر آن کلاغم
در درّه های يوش
با قيچی سياهش
بر زردی برشته ی گندمزار
با خش خشی مضاعف
از آسمان کاغذی مات
قوسی برید : کج !
و رو به کوه نزدیک
با قار قار خشک گلویش
چیزی گفت
که کوههای بی حوصله
در ظلّ آفتاب
تا دیر گاهی آن را
با حیرت
در کلّه های سنگیشان تکرار می کردند
گاهی سئوال می کنم از خود که یک کلاغ
با آن حضور قاطع بی تخفیف
وقتی صلاة ظهر
با رنگ سوگوار مصرّش
بر زردی برشته ی گندمزاری بال می کشد
تا از فراز چند سپیدار بگذرد
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید با کوههای پیر ؟
کاین عابدان خسته ی خواب آلود
در نیمروز تابستانی
تا دیر گاهی آن را
با هم تکرار می کنند !
هنوز در فکر آن کلاغم !
هنوز در فکر آن کلاغم !
هنوز در فکر کدوم کلاغم آخه ؟!؟!؟
ببین ! خودم رو به حماقت نزنم ؛ می دونم که لا اقل بحث من کلاغ نیست ؛ اما چیه و به چی این چند خط گره خورده ...!!! شرمنده . بازم حیرتم .
. . . . .
پ .ن : (واسه اعظمی) صوابشم مم ... خب بره به حساب دااش حبیبم که اهل روضه نیست .