خوب! ، به قول آقای کارشناس محترم برنامه " بهترین دفاع حمله ست " نه ! بیا و منطقی باشیم ، یعنی با خودمم ها ، میگم این شکلی نمی شه درست وارد بحث شد ! بهتره که طفره نرم و یه جوری با هر زور زدنی که هست خودمو بندازم تو مسیر درست ِ نوشتن از سنتوری . اول کاری که می کنم اینه که از همینجا تکلیف خودم رو با شما مشخص می کنم ، اینکه من منتقد سینمایی نیستم ، به معنای خوبش منظورمه ، یعنی ابزار لازم برای بیان اینکه چرا از فیلمی خوشم میاد یا چرا بدم میاد رو ندارم یا خیلی کم دارم ، اینه که مجبورم بازی بازی کنم با کلمات و لاس بزنم با مفاهیم ِ ته ِ ذهنم تا برسم به شاید حرفی که ارزش گفتن/شنیدن داشته باشه ! و اینه که می تونین از همینجا بی خیال خوندن شین و فحش ندین یا اینکه نشین و آخرش فحش بدین ! به اسبم هم نیست !
وقتی از سنتوری حرف می زنیم از چی حرف می زنیم !؟
سنتوری رو پارسال توی جشنواره دیدم و باور کنید که ولم نکرد ! آخرین فیلم ایرانی که برام این خاصیت رو داشت گاو خونی بود (چه بی ربط! به گمانم با این جمله ته ذهنم می خواستم یار جمع کنم یا یه همچین چیزی !)، از همون خاصیتی حرف می زنم که هرمس اسمش رو گذاشته گیرایی ِ نامیرا ، یعنی اینکه باهام موند این فیلم و هر از گاهی یقه ام را گرفت و من رو مجبور کرد که برم دنبال ساندتراکش بگردم تا عوض فیلمی که ندارم برای دیدن ، صدای چاووشی ش را بشنوم و برای خودم صحنه هایی از فیلم رو زنده کنم .
سنتوری فیلمی ست "بیادآوردنی" !
این "بیادآوردنی" که می گم هم می خوام نتیجه ی حرفای تا الان م باشه و هم می خوام مقدمه ی حرفای از الان . - سلام خانوم آگراندیسمان ِ جمله رو ول کننده تو هوا- با تقزیب خوبی کل وبلاگستان گفتند که از بازی گلشیفته خوششون نیومده "با اون خنده ها و ذوق کردن های تصنعیش ..." و همینطور از بازی اون آقای جاوید ِ نچسب ، اینجا همونجاییه که می خوام و باید بتونم کم کم تیکه های پازل تاکتیکی م رو جمع کنم . آیا ته به حال چیزی را بیاد آورده اید !؟ می پرسید چی ؟ خوب مثلن شده تا حالا معشوق جان به بهار آغشته تون بره سفر دو سه هفته ای به هند - سلام زیتم ِ جان - و شما بعد از یکی دو هفته ی اول بخواید او رو به یاد بیارید !؟ هان !؟ چه جوریاست !؟ لبخندش ؟! دلبرانه گی ش ؟! قهرش !؟ ذوق کردنش !؟ حتمن یکی دو تا خاطره ی خیلی لوس هم با هم دارین ! یادتون میاد !؟ ... ؛ هاااا ... کم کم داریم نزدیک می شیم به دنیای ذهنی هم ، بیاید نزدیک تر ، بیاید آدمی باشیم که معشوق جان به بهار آغشته ترک ش کرده ، ولش کرده و با یکی دیگه رفته ، با کی !؟ با یه آقایی ، اصلن با یه آقای "جاوید" ی ؛ آقای جاوید کیه !؟ چمی دونیم ما ، یه عن ِ نچسب که ویولن می زد ، لوس بود و مؤدب ، اصلن حال به هم زن بود ، این نظر ماست ، ما یی که داریم بیاد می آریم . یه سری تصاویر میاد تو ذهنمون و ما داریم سعی می کنیم برای رفیق مون تعریف کنیم که تو این چند سالی که نبود چی گذشت به ما ، کار ما باور کردن و باوراندن آقای جاوید و معشوق جان به بهار آغشته ای که ولمون کرده و رفته نیست ، یعنی نمی تونیم و نباید که بتونیم ؛ کِش تون ندم ، سنتوری فیلمی ست بیادآوردنی ، و ما - این بار خود لاغرمون رو می گیم - همون جایی که با علی ِ سنتوری دست رفاقت دادیم ، فهمیدیمش و تونستیم باهاش همذات پنداری کنیم همون جا دیگه به گا رفتیم ، آقای مهرجویی بلد بود و تونست فیلمی بیادآوردنی بسازه و ما رو بندازه توی دام بیادآوردن همه ی تصاویری که علی بیاد می آورد ... " همین ردیف اول نشسته بود و قربون صدقه م می رفت ... ولی حالا نیست ! " " یادته چه شیرین می خندید !؟ " " راستش فقط چندتا تصویر ازش برام مونده ... " لازمه که برگردم به تایتل !؟ شهر شهر فرنگه ... ؛ لازمه که بگم چه همه - سلام آیدا - کمال و پختگی می خواد رسیدن به این استیلیزاسیون در فرم ! - حال کردم همچی اسمی بگذارم رو قضیه ! خیالیه !؟- نمی دونم چرا یادم افتاد بیخودی به آقای آنتونیونی مرحوم ، خودمم دارم می گم نمی دونم ! چیو توضیح بدم آخه !؟ بعد یه چیزی که به گمانم باید بگم وگرنه لال از دنیا می رم اینه که توی جشنواره این تیکه های روضه خونی مامانه کلن نبود و چه همه بهتر بود که نبود ، به نظر من هم یه نمه گل درشت می زد- چاکریم هرمس خان - و خوب یه چیزه دیگه که شاید من اشتباه کنم ! اینکه اون جمله که علی به دکتر میگه "بگذارید من اینجا بمونم و ... " و بعدش می مونه ، راستش جملهه رو من از جشنواره تو ذهنم نمونده بود و این بار که شنیدمش اصلن دوستمش نبود ، حذفش کنید و علی بمونه توی همون مرکز و سنتورش رو بزنه ، ولی حواستون باشه ، نگید که این پایان هندیه و الخ ... جان من آخه دلتون میاد ؟! به قول یکی هیچ حواستون هست که این پایان چه قدر مهمه!؟ هیچ حواستون هست که این پایان فقط پایان سنتوری نیست ، این رستگاری ِ علی بعد از این همه رنج ، با این همه واقع بینی تلخ ، همون چیزیه که حمید ِ هامون یا پری یا ... در به در دنبالش می گردن و ما رو هم با خودشون می گردونن ولی نمی رسن تا دست آخر اینجا ما با علی ِ ستوری بهش برسیم ...