کصّ خوار روزگار
نرم نرمک مي رسد اينک بهار !
کصّ خوار روزگار
این پست تقدیم می شود به روح پرفتوح آقا رِضا معینی که بهار امسال رفت ...
کصّ خوار روزگار
نرم نرمک مي رسد اينک بهار !
کصّ خوار روزگار
این پست تقدیم می شود به روح پرفتوح آقا رِضا معینی که بهار امسال رفت ...
مهم اینه که هنوز هم ، وقتی بزرگ شدید ، بخواید خلبان شید .
متمم (!؟) به نامهی ارسالی به دبیرخانهی فراکسیون تیآی
پیشنهاد هفته : رز ارغوانی قاهره ، محصول 1985
گرفتاری اول ما این است که در جوامع بشری هرازگاهی سرخی سندرم پی ام زایده ای در ماست بوجود می آورد که نادان همه را به کیش خود پندارد ، لهذا یادتان می اندازم که کرم درخت شبتاب کجا و من خراب کجا !؟ هان !؟ جاناتان زبینا ، مرد شماره ی یک یووووه ! بعد از پریستون ون هافن ، در مورد زن های محصنه گوید که رفیقانم از عشق چه سرداری !؟ گویم که سری دارم سرداب بخارا را ! اندرین دیم دیم دیریم دام دام دارام دام دام دارام و هر از گاهی که انسان دچار می شود یعنی عاشق چشمت شدم ! و این در حالیست که خودمم می دونم که دوروغ می گم و من صرفن توی بهار و یه سری فصلای دیگه یه نموره همچین حالی به حالی می شم و از غذای روزگار تلخ تر از تلخ بار دگر روزگار چون شکر آید ! ای شکر تیره به نانی بسازم خنجری نیشش ز پولاد قاسملو و کریمی و خرّم آن روز کز این منزل ویران برویم و ماستمان را بخوریم و دوغ مان را آروغ بزنیم و آئورتمان را حالی درون پرده بسی ببریم و نگرانی هامان را مشت مشت نمونه گیری کنیم و خروار خروار خروار گاو وار گاو وار گوسفند وار آهو وار بچه دار زنبیل ُ وردار و بیار ...
ما مجازیها، شهروندان دستهدوم هستیم. مایی که زندهگیمان لابهلای خطوط شکل گرفته است. بالیدهایم در واژههایی که روی هوا هستند. عمومن تصور میکنیم همدیگر را خیلی خوب میشناسیم، به رمز و رازهای دلِ رفقایمان آشنا هستیم. تاریکترین قصههای وجود همدیگر را شنیدهایم. با عشقها و نکبتهای رفقا، زیستهایم. ما، ما دستهدومیها، کور هستیم. آنچنان که بسیار پیش آمده در خیابانی، کوچهای، از کنار نزدیکترین رفقای اینجاییمان، رد شدیم و هم را نشناختهایم. ما دستهدومی هستیم چون اطلاعاتمان، اطلاعات اولیهمان را از همینجا میگیریم. ما ترجیح میدهیم در خانه بشینیم و جهان را بگردیم. آدمها را ببینیم و لذتها را بخوانیم و بوها را بشنویم، از دیگران. میتوانیم، قادریم که ساعتها و روزها و ماهها، خمیده پشت یک مانیتور نشسته باشیم و احساس کنیم که هستی از ما آلت خورده است. ما بلدیم وانمود کنیم که زندهگی، یعنی همین.
آنی هال ، 1977
شیمی عشق ( تحلیلی بر عشق از دیدگاه علم شیمی )
(+)
گـُلم
.