آقای آندره برتون هم در کتاب نادیا ش برایمان تعریف می کند که -سلام علی بای- آقای هوگو، در ایام آخر عمر، وقتی برای هزارمین بار، همراه ژولیت دوروئه* گردش کنان از همان مسیر همیشگی می گذشت، رشته ی افکارش را نمی گسست و سکوت را نمی شکست مگر هنگامی که کالسکه شان از مقابل ملکی عبور می کرد که دو در ورودی داشت، یکی بزرگ و دیگری کوچک، و در بزرگ را به ژولیت نشان می داد: "در ِ درشکه رو، خانم" و او، در جواب به در ِ کوچک اشاره می کرد: "در ِ پیاده رو، آقا"؛ سپس، کمی جلوتر، در برابر دو درخت که شاخه هایشان در هم فرورفته بود، دوباره می گفت: "فیلمون و بوسیس**"، در حالیکه می دانست از زبان ژولیت پاسخی نخواهد شنید، و این مراسم شورانگیز طی سالها هرروز تکرار شد؛ ...

Juliette Drouet: زن باریگری که از 1833 شریک زندگی ویکتور هوگو بود
Philemon et Baucis: افسانه شان را اوید، شاعر پرآوازه رومی، در کتاب دگردیسی ها روایت کرده است. این زوج، علیرغم کهولت و ناتوانی شان، از زئوس و هرمس، که در هیئت انسانهای فانی سفر میکردند، در منزلشان پذیرایی کردند. پس از مرگ، به درخت بلوط و زیزفون بدل شدند


Wednesday, October 22, 2008
خانه از ناله ی عشاق مبادا خالی ، آقای دکتر


Thursday, October 16, 2008

کبری رو که یادتون هست!؟

اون هم دیگه به این نتیجه رسیده که در مورد هیچّی نمی شه تصمیمی قطعی گرفت.



Tuesday, October 07, 2008

در باب رذیلتی به نام بزرگواری/کوول مَنشی

دسته ی بزرگی از وقاحت های بزرگ را از قضا انسان های کوچک رقم می زنند، جایی که انسان های بزرگ، بزرگوارانه/کوول مَنشانه از کنار وقاحت های کوچک ناشی از کم هوشی ِ آنها عبور کرده باشند.

پ.ن: با تشکر از دوستان نازکتر از عسلم، مونتنی، نیچه و کـِیس اِستادی های عزیز!


Labels:



Monday, October 06, 2008
مگی: می‌دونی چه احساسی دارم بریک؟ تمام این مدت حس می‌کنم مثل یک گربه روی یه شیروونی داغ وایسادم.
بریک: پس از روش بپر مگی. بپر! گربه‌ها می‌تونن بدون این‌که زخمی بشن از روی شیروونی بپرن. این کارو بکن. بپر!
مگی: بپرم کجا؟ به خاطر چی؟
بریک: یه عاشق دیگه برای خودت پیدا کن.

گربه روی شیروانی داغ/ ریچارد بروکس

(+)



نمیخوام کسی نگران‌ام باشه، نمی‌خوام وقتی برمی‌گردم خونه کسی منتظرم باشه ...

کنعان