
1996
آقای آندره برتون هم در کتاب نادیا ش برایمان تعریف می کند که -سلام علی بای- آقای هوگو، در ایام آخر عمر، وقتی برای هزارمین بار، همراه ژولیت دوروئه* گردش کنان از همان مسیر همیشگی می گذشت، رشته ی افکارش را نمی گسست و سکوت را نمی شکست مگر هنگامی که کالسکه شان از مقابل ملکی عبور می کرد که دو در ورودی داشت، یکی بزرگ و دیگری کوچک، و در بزرگ را به ژولیت نشان می داد: "در ِ درشکه رو، خانم" و او، در جواب به در ِ کوچک اشاره می کرد: "در ِ پیاده رو، آقا"؛ سپس، کمی جلوتر، در برابر دو درخت که شاخه هایشان در هم فرورفته بود، دوباره می گفت: "فیلمون و بوسیس**"، در حالیکه می دانست از زبان ژولیت پاسخی نخواهد شنید، و این مراسم شورانگیز طی سالها هرروز تکرار شد؛ ...
کبری رو که یادتون هست!؟
در باب رذیلتی به نام بزرگواری/کوول مَنشی
دسته ی بزرگی از وقاحت های بزرگ را از قضا انسان های کوچک رقم می زنند، جایی که انسان های بزرگ، بزرگوارانه/کوول مَنشانه از کنار وقاحت های کوچک ناشی از کم هوشی ِ آنها عبور کرده باشند.
پ.ن: با تشکر از دوستان نازکتر از عسلم، مونتنی، نیچه و کـِیس اِستادی های عزیز!
Labels: تتبعات لاغر
گربه روی شیروانی داغ/ ریچارد بروکس
(+)