و در جای دیگری هم -گاس هم که همان کتاب کوچه!- می فرماد:
حدستون درسته، بازم کار ِ خود ِ شیطون ِ بلا شه؛ ولی به همین برکت! مدیونید اگه یه وخت فکر کنید این عباس کیارستمی ِ ما خدای نکرده آدم بی ادب و هیـز و بددهنیه؛ نه!، این عباس ما فقط یه کم تنها ست؛ همین.
"... میرفتيم به عرقفروشیای كه نزديكیهای بارانداز سراغش را داشتيم. عرقفروشی ساكت بود و پردههای پشت شيشهها افتاده بود. گوشهی خلوتی مینشستيم. چهارتا ميز ديگر هم بود، هر كدام سه چهار مرد پشتش، بيشترشان كارگرهای بارانداز، ساكت و خيره به ليوانهاشان، میگفتی پلك زدن يادشان رفته است. جوان كه بودند ساكت نشستن بدمستی بود و عربدهكشی بدمستی نبود. پيری سراغ همهشان آمده بود. باورشان نمیشد كه پير میشوند. ..."
Labels: اعصاب و روان