(کفش ها، شال کلاهها، دستمالها و عصا ها بالا انداخته می شود و مردم جیغ می کشند و سوت بلبلی می زنند و زنده باد، زنده باد می گویند. عده ای که روی درخت ها نشسته اند و آنهایی که از مهتابی آویزان شده اند، سکه های نقره ی سفید و آجیل و برگ برگ گل بطرف محمود می اندازند و یا بر سر مردم می ریزند. میدان دوباره ساکت می شود و محمود رشته ی سخن را از نو بدست می گیرد، و این بار جدی تر حرف می زند)؛ مردم! تیرانداز خوبی هستم چه پیاده چه سواره: اوثـَنو وَ نی یَ: اَمیی: اُتا: پـَستیش: اُتا: اَسَ بارَ. پدر من و یشتاسب، پدر و یشتاسب آرشام، پدر آرشام آریار من، پدر آریار من، جیش پیش، جیش پیش جیش جیش ( هورا! هورا! هورا!) از دیرگاهان جیش پیش، از دیرگاوان اصیل، جیش پیش، جیش پیش، هخامنش، شق شق، رق رق، رقر رقر قشق از دیرگاوان شخمه ی ماتاهان جیش پیش (هورا!) جیش پیش، پی پی ش جیش پیش (هورا! هورا!) اَدَم: خَشای ثی ی، شق شق شق (هورا!) تیرانداز خوبی هستم چه پیاده و چه سواره؛ کـَنم مورش، جاه شهان، باه شـُزُرگ و شیرومند، باه شابل، ساه شومر و شکد چاه کهارپشور. کِسَر ِ پَمبوجیه، باه شُزُرگ؛ ورزیده هستم، چه با هردو دست، چه با هردو پا، هنگام سواری، خوب سواری هستم؛ هنگام کشیدن کمان، اُتا: پـَستیش، اُتا: اَسَ بار، خوب کمان کشی هستم، هنگام نیزه زنی، چه پیاده، چه سواره، فِه برزند عَرجُمند اَزیزم، شَق شق شق شق شق شق، اعم از منقول و غیر منقول و معقول و غیر معقول و کارخانجات و غیره، مصالحه نمودم به صال الملح گـُه دِرَم مبات نوهوب، جیش پیش جیش پیش جیش پیش جیش پیش (هورا! هورا! هورا!)، من هم بینی، هم گوش، هم زبان او را بریدم و یک چشم او را کندم، بسته دم در ِ کاخ من نگاهداشته شد، همه او را دیدند، او را دار زدم، و مردانی که یاران برجسته ی او بودند، در همدان، در تهران، در درون دژ باغشاه، زندان اسکندر، قصر قجر، از سقف آویزان کردم. اوثنو و نی ی: امیی: اتا: پستیش: اتا: اس بار: عرعرعرعرجمند ازیزم شق شق شق رق رقرق تررق، بَردیکه با خاندان هلتنطی ام سمراهی کرد، خیک نواکتم، زانکه زیان رسانیذ او را زفت ذیفرذاذم، اتا: اس بار، جی پی ش، شی پی ج ( هورا! هورا! هورا!) فرمان خشای ثی ی شرف نفاذیافت معلوم نمایند که ما را چقدر محبت و دوستی با جماعت فرنگیه است و چگونه کرستانان را حرمت و عزت می داریم: هنگام نیزه زنی، چه پیاده، چه سواره، خوب نیزه زنی هستم، هستم، هستم، کندم، کندم، کندم، (هورا!) شاریوش داه شوید شوید شوید: آروادینی سیکیم روس پادشاهی نین، هارداسان ناپولیون، من شـَتـَعلی فاهام، سَن او یان نان من بو یان نان، اتا: پستیش: اتا: اس بار، چه شفاهاً، چه کتباً، بشنو، در فصل بهار که موکب جهانگشا و اعلام آسمان فرسا به جانب مملکت روس نهضت پیرا می گردد و آن مؤسس اساس دولت از طرفی که مسلک عساکر مملکت فرانسیس است (ناپولیون، گـَده من شـَتعَلی فاهام دا)، لشکری گران و سپاهی بیکران تعیین و عازم آن سرزمین سازند که از اینجانب جنود انجم حشر (حَشـَری شتعلی فاه منم منم، روس پادشاهی نین آروادین سیکن منم منم) پادشاهی و از آن طرف اخبار ظفرپرور آن مملکت پناهی آغاز مداخلت به مملکت روس نموده همه روزه منتظر وصول نامه های دوستانه از آن برادر یگانه می باشیم. باقی ایام سلطنت ایمپراطوری مستدام و بردوام باد. اتا: پستیش: اتا: اس بار (هورا! هورا! هورا! مردم جیغ می کشند، زنده باد و زنده باد می گویند. محمود ریشش کوتاهتر شده، وسط دشتی، بالای تخت بلندی نشسته است. برمی خیزد، دوباره می نشیند، دوباره برمی خیزد، باز می نشیند. این بار بلند می شود دیگر نمی نشیند، هورا! هورا! هورا! دست هایش را بالا می برد، اطرافش سرکرده های سبیلدار خنجر بدست ایستاده اند. همه به جلاد می مانند. محمود دوباره حرف می زند) پدرم امیر ماضی به مردانگی دشمنان شما را مقهور و مغلوب و نیست و نابود نمود. امیر مخلوع بی عقل و احمق بود: حسین میرزا، طهماسب میرزا، احمد میرزا، همه، همه احمق بودند. پدرم امیر ماضی آنها را مخلوع نمود که مبادا ایران از بی عقلی اینان به چَنگ مَنگ بوشمن بیفتد و مِصفش به بوروس و نصف بیگرش به اینگیلیس و نصف دیگرش به مِنگلیس برسد و آن نصف مِصف دیگرش به موشچی باشی و قزلچی باشی و مین باشی و شاید و باید از کجا بدانم شاید و باید هم به یوزباشی و قـَزّاق مَزّاق باشی و رزّاق باشی یا ربع سومش به به اَشک هشتم و ربع اولش به اردشیر مرده شیر نَوازنَهم و یا به خلیفه مَلیفه المستنکر با... و یا به داریوش فی ... و یا اهورامزد دادار دارام دارام ریمدادا دارام برسد و یا اگر نرسد باز هم به لطف ایزد تعالی و سایه ی خودا که من باشم، برسد یا نرسد به هلاکوخان قاجار یا به چنگیزخان قـَره قـَره قـَره قویونلو، و سایه ی خودا که من باشم، برسد یا نرسد به اتابک اول سردودمان سلسله ی ساسانیان، یا هخامنشیان آق قویون قو یون قو یونلو یا اسماعیل آقا سیمتقویا فراشبد حمید اَیی اَیی اَیی مَدی، مضی ما مضی، برسد یا نرسد فرقی نمی کند اگر هم برسد هم نرسد، در حقیقت ملت نجیب میران و دولیران و سه لیران و سلحشوران، عمله های شش شش هفت هشت هزارساله، بعد دوهزارساله، بعد دقیقن دوهزار و پانصد و پنجاه و پنج ساله، ممکن بود برسد یا نرسد به شوما شوما، شوما، اتا: پستیش: اتا: اس بار. شمشیر را بکشم یا نکشم؟ جابلقا را جابلسا، فرات را به هرات، سیحون و بلخ را به دجله و بغداد با پل پیوند خواهیم زد (هورا! هورا! هورا!... هورا! زنده باد!) و چون خایه تاش بزرگ ما فضل الله براند اسب دلاور خود را از کنار فاضل آب، فاضل آب غریبان و مَریبان و دَریبان به شارستان تهران، زیر سایه ی خایه تاشمان که فاضل آب یا ماضل آب غربی می خورد، ما هم خوردیم: اتا: پستیش: اتا اس بار. دجال وسط دو کوه گیر خواهد کرد. ما می خندیم. نوازندگان بنوازند! دلقک ها خایه های ما را بچلانند! شاعرها شعرهایشان را بسرایند و بخوانند: ما خوداه هستیم، اتا: پستیش: اتا: اس بار. اُثنوونی ی: امیی: اتا: پستیش: اتا: اس بار اس بار اس بار ( هورا! هورا! هورا! ...)
رضا براهنی، روزگار دوزخی آقای ایاز