Tuesday, February 02, 2010

Heaven Above, Hell Below
2003
Pills and files on canvas

Memories Lost, Fragments of Paradise
2003
Stainless steel and glass cabinet with pills
این آقا، یعنی آقای این اینستالیشن ها- آرتیست انگلیسی، دایمین هیرست- چند سالی هست که معرّف حضور ست و در این دهکده ی جهانی - سلام روح پرفتوح حسینعلی در آن مصاحبه ی بامزّه ی با بی بی صی- دورادور ردّش را می زنم و باهاش، یعنی با اغلب کارهاش، حال می کنم؛ این دو تا کار این آقای هیرست امّا، یا بهتر بگویم آن نیم خط کانسپتِ پس ِ پشت ِ این دو تا کار این آقا، اینکه بر میدارد و بهشت را در این قرص ها می بیند و لابد "و بالعکس"، اینکه برمیدارد برای ما و خودش این ترانه ی "پدربزرگمون می گفت ..." فریدون فروغی را هی این جور زمزمه می کند که " ... بهشت همین قرصای ماست"، این قصه، این روزها -پنج، شش ماهی شد کم کم!- بدجوری من را گیر انداخته؛ دیده ای این پیرمردهایی را که از یک سنی به بعد، طفلی ها، یکی دو حکمتِ کس شعرِ کشکولی می شود همه ی محصول پردازشگرهای مغز شان؛ هان؟ هی هرجا که می نشینند، توی تاکسی و روی صندلی پارک و مهمانی خانوادگی در جمع بچه ها و نوه نتیجه هاشان و ...، هی مربوط و نامربوط نقل می کنند که فلان ...؛ حالا حکایت این روزهای من هم شده همین؛ هرجایی که بروم و کون نشیمنی داشته باشم، لابد منبری هم خواهم رفت در باب حکایتِ این قرص ها؛ در باب حکایت بهشتی که این قرص ها می سازند برای آدم؛ ... بعضن خیلی هم تند می روم؛ می گویم همه ی بزرگراه های تمدن بشری، در همه ی زمینه ها، یک روزی و یک جایی به همدیگر خواهند رسید و شاه راهی خواهند ساخت و آن شاه راه برای خودش می رود و می رود و می رود تا اینکه یک روزی یا شاید هم یک شبی برسد به یک داروخانه ی بزرگ شبانه روزی؛ اند آپوکالیپس ناو! ...
حالا مثلن چی!؟ مثلن همین دموکراسی به عنوان بزرگترین و مهمترین دستاورد تمدن بشری در زمینه ی فیلان بعد از چند هزار سال زندگی جمعی و بَهمان، هان!؟ از آن روز/شب به بعد همین دموکراسی دیگر عوض اینکه از راه انتخابات و از طریق صندوق رأی بدست بیاید، از همین داروخانه ی بزرگ شبانه روزی در خواهد آمد؛ بـعله آقا جان؛ آدم ها را می بینی که خیلی خوشحال و سرحال می روند تو، گیرم حالا مختصر صفی هم بکشند، و نوبت به نوبت اسم رییس جمهور محبوبشان را می نویسند توی یک تکه کاغذ و از سوراخ شیشه ی بالای کانتر می دهند دست دافی های دواچی ِ آن پشت و همراه با یک لبخند قشنگ رییس جمهور مورد نظرشان را، یعنی قرصش را، تحویل می گیرند و تمام. به همین سادگی، به همین خوشمزگی؛ ... یعنی دست کم قرصی به تو می دهند که تا یکی ش را می خوری، همچه که همان یک دانه قرص از گلویت پایین می رود رییس جمهور کشورت از اینی که دوستش نداری و مدام صدا و قیافه اش روی اعصابت است برایت عوض می شود به آن یکی که دوستش داری؛ تازه بگذریم از اینکه آن بالا هم روی یک بورد تبلیغاتی برایت نوشته اند که دانشمندان با همه ی توانشان در حال تلاش برای ساختن قرصی هستند که حالا یک دانه اش که شاید نه و لی یک بسته ی ده تایی ش بتواند همین آقای رییس جمهور فعلی را برایت دوست داشتنی کند! و به زودی این قرص ها به بازار خواهد آمد و تو هم لابد می کوبی پشت دستت که "الله اکبر!!! قدرتی ِ خدا...!" ... فقط همین ها که نیست؛ کمی آن طرف تر ِ این داروخانه لابد بخش دیگری ست که آدم ها زن زندگی انتخاب می کنند؛ از بیانسه و لیدی گاگا و شکیرا و حتی ترکیبات شناخته شده و طلایی یی مثل کون جنیفر لوپز و اخلاق فاطمه زهرا بگیر تا همین سلبریتی ها و در و داف های وطنی خودمان، هدیه و نیکی و الناز شاکردوست و لابد نگار جواهریان؛ به گمانم حتی یک قفسه هم به فانتزی های دوران کودکی اختصاص داده باشند؛ فاطمه معتمدآریا و مادر ِ چوبین و خانوم لورا ی سرندیپیتی و ...؛ یکی از تفریحات آن موقع های های من لابد این خواهد بود که ببینم آدم ها چه ترکیبات سه تایی و چندتایی را برای یک شب آخر هفته شان برمی دارند؛ "خانوم ببخشید، لطفن یه شاکردوست یه دونه هم بیانسه بدین به من." " خانوم سلام، من یه کم خزم؛ میشه به من دو تا نیکی بدین!؟" "ببخشید خانوم؛ می خواستم بدونم قرص ترانه علیدونستی هم اومده!؟چون من زن دارم و زنمم دوست دارم، فقط دلم می خواد یکی باشه که بشینم باش گپ بزنم؛ حالافوقش اگه دوست داشت آخر شبی دو تا دو یو وانا تِیست ایت!؟ هم بگه بهم" ...
مهاجرت!؟ بـــــَــعـــله؛ طبعن یک بخش درست و درمان این داروخانه هم مختصِّ امر مهاجرت است؛ یک ساله و چند ساله و دایمی و به قصد کار و به بهانه ی تحصیل و ...؛ همه ی کشورها هم در دسترس؛ گیرم هرکدام قیمت خودشان را داشته باشند؛ قرص های مهاجرت به ممالک آزاد ... "و اینک آخرین دستاورد: با خوردن این قرص در مملکت خودتان هم احساس آزادی کنید!" ...
بس باشه؛ خسته شدم؛ بقیه شو دیگه خودتون ایمپرُوایز کنید و بزنید.