Saturday, July 15, 2006

می خواستم از "درقند هندوانه" بنویسم
که کامم لابد چه شیرین شده بود این روزها از آن
که یک بار بلعیده بودمش و بار دیگر مزه مزه اش کرده بودم با وسواس و حوصله ی یک تریاکی
می خواستم همه اینها را بنویسم و لابد چه شیرین می شد نوشته ام که باز، صدای آژیر قرمز پیچید در گوشم
که باز صدای گوینده رادیو پر کرد همه ی وجودم را " توجه ، توجه ، صدایی که هم اکنون می شنوید ..."
که باز تاریکی فرا گرفت همه ی دور و برم را
که باز دستم درد گرفت از بس که محکم کشید آن را بیچاره مادرم تا به بغل بگیرد زودتر من را و برادر را و به دندان بگیرد خواهرک را
که باز پایم خورد به لبه ی در آهنی حیاط و باز کبودی بر کبودی اضافه شد
که باز سرم خورد به زیر همه ی پله های سرداب خانه
که باز سرداب خانه شد امن ترین جای خانه
که باز بوی نم و صدای انفجار با هم قاطی شدند
که باز بوی نم و صدای انفجار با هم قاطی شدند
که باز بوی نم و صدای انفجار با هم قاطی شدند
که باز استغاثه های مادر همه ی زمینه را پر کردند
که همه ی مقدسات عالم رایک یک به میان آورَد تا پدر و برادر دیگر که اینبار بیرون از خانه اند سالم به خانه بر گردند
که باز برادر دیگر ، به خانه برنگشت
که باز مادر گریست
که باز حتی پدر گریست
که باز همه گریستند
خواهر کوچک هم از گریه ی مادر ترسید و گریست
. . .
به خدا که می خواستم از "درقند هندوانه" بنویسم
که کامم لابد چه شیرین شده بود این روزها از آن
که باز دهانم پر شد از مزه ی خاک و بوی خون
که باز بمبی افتاد در جایی
که باز زندگی یی خراب شد بر سر کودکی
کودکی که من بودم
کودکی که ما بودیم
.
.
.
حرف های معمولی
عملیات محدود: به شوری خون، به تلخی دود
ساده است...
از خلیل خبری دارید؟
صدا از كسی در نمی‌آد
نوحه‌ی شبات
آپارتایدِ اسرائیل را محکوم کنیم
شمایی که زندگی را شرمسار وجود خود کردید
برای لبنانی ها
کرخت و بی‌عار مشو