Thursday, November 30, 2006
خیلی که کوچک بودم بخاری قدیمی و بزرگی داشتیم که جون می داد واسه اینکه صندلی راحتی را بگذارم کنارش و لم بدم و جونم رو گرم کنم واسه روز مبادا
بزرگتر که شدم واسه م کار رادیو رو می کرد ؛ همون فضا رو در نظر بگیر ، صندلی و لم دادن و ترانه های قدیمی که حالا ازش پخش می شد
حالا هم که خیلی بزرگتر شدم و اون همونجور کوچیک مونده و ظاهرن دیگه کاری ازش برنمی آد تا برام بکنه دورش ننداختم ؛ وصلش کردم به جاکلیدیم و با خودم می برمش اینور و اونور. یه وقتایی یه یادایی از قدیما میکنیم با هم . آره