Monday, August 20, 2007
گیر داده ام حالا به اینکه بنویسم ؛
نتیجه اینکه می شود شرح احوالات مزخرف ، تا صرفن بماند اینجا
حال و روز چندان خوشی ندارم .
برای اینکه متری به دست بدهم، چهار مرتبه می شمارم برای احوالات :
سرخوشی
حال خوش
اینکه ماییم
و ناخوشی
دم نوشت : خوشا سرخوشی .
اوضاع کار به شدت تخمی ست !
کدام معصوم بود که می گفت کارفرمای خوب گلی از گلهای بهشت است !؟
و کدام آرشینکت معصوم که قات زده بود و میگفت کار ما در برابر کارفرمایان چیزی نیست جز یک جندگی کامل !؟
دیروز کار کثیفی کردم ، وقتی که آقای گاو ( کارفرماست) با ذهنیت خم رنگرزی از کار ، گیر داد که نقشه ی سازه یکی از ساختمان هایش را می خواهد ، خیلی خونسرد سازه ی یک ساختمان دیگر را ، کلن بی ربط ، برایش فرستادم تا دو روزی لا اقل سرگرم باشد و زر نزند تا کارمان را بکنیم .
خلاصه این شده ایم
روز ، کار و خستگی
شب ، سرشکستگی !
و البته باز خستگی !
به شدت هوای سفر کرده ام ؛ چه خوب که اردیبهشت شیراز باشد ؛
شجریان بیست سال جوانتر می خواهم ، با مشکاتیان که سه تار بنوازد و موسوی که نی ؛
و اعصاب راحت ؛
چیز زیادی ست !؟
هان !؟