دو سیگار راه بود تا برسم به دفتر آقای دکتر جهت ری چک نقشه های نهایی ؛ ساختمانشان پر بود از بوی رنگ ؛ لهجه ی اصفهانی زیاد دکتر به اخلاق خوبش در برخورد با ما ، در ؛
برگشتم به دفتر ؛ سه-چهار سیگار دفتر بودم به کرکسیون کار بچه ها ؛
برای تصفیه حساب و کارهای اداری مدرک به دانشکده رفتم ؛ پنج–شش سیگار ماندم به گپ و گفت با کریمی و لاس با دکتر امینی و ... ؛ دو سیگار هم نصفه ماند ، یکی را دکتر امینی خاموش کرد ، به شوخی ؛ یکی را خانم خراسانی ، به بازی ؛
اعلامیه فوت مادر یکی از دختران دوست را آنجا دیدم ؛ کمی ناراحت شدم ، هرچند خبر را دیروزش شنیده بودم ؛
از دانشکده که بیرون زدم هوس پیاده داشتم ، دو سیگار قدم زدم و بعد سوار ماشین شدم به طرف دفتر ؛ شش-هفت سیگار دفتر بودم تا عصر ؛
مجلس ترحیم ، ساعت هفت و نیم ، مسجدالرضا ؛ ترافیک زیاد بود از شهرک تا آپادانا ، شاید چهار سیگار ، کمتر یا بیشتر ؛ که نمی دانم چندتاش را کشیدم تا بالاخره رسیدیم ؛ دو سیگار در مجلس نشستیم که خوب البته هیچکدام را نکشیدم ؛ آخر هم ماندیم و فیس تو فیس تسلیت و تعزیت گفتیم که الحق کار سختی بود ولی انجام شد ؛
شام ، هزاردستان ، با بچه ها ؛ ساعت شاید یازده بود .
شب ، پادرد داشتم ؛ برق هم رفته بود ؛ سه سیگار بیدار ماندم ، کم حرف . و خوابیدم .