هرکی بیاد ضایع ترین و له ترین شعر ِ ( حالا هرچی ِ ) ادب فارسی رو که به ذهنش می رسه ، بنویسه و به وبلاگستان معرفی کنه ،
شاید هم شد که بعدش یه جورایی ترتیب امحاء و نابودی شون رو هم بدیم ، یا دست کم خواهش کنیم که یه جایی توی صندوقی چیزی بذارنشون و درش رو قفل کنن بره که لا اقل اینقد توی دست و پا نباشن ! هان ؟
شاید هم شد که بعدش یه جورایی ترتیب امحاء و نابودی شون رو هم بدیم ، یا دست کم خواهش کنیم که یه جایی توی صندوقی چیزی بذارنشون و درش رو قفل کنن بره که لا اقل اینقد توی دست و پا نباشن ! هان ؟
باشد که این وسط یه خدمتی هم از وبلاگستان به ادبستان ! شده باشه !
.
.
.
ما راستش رو بخواهین این بیت خیلی رو اعصابمونه ، اصلن هم یادمون نمیاد که مال کی هست ، شاید هم هیچ وقت ندونستیم و نخواستیم بدونیم :
سحر آمدم به کویت ، به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی به چه کار رفته بودی
(د ِ لامصب ، آخه چرا !!!!؟؟؟)