Monday, December 24, 2007

شبی که لعنت از مهتاب می بارید ،
و پاهامان ورم می کرد و می خارید ،

یکی از ما که تازه فیلم مادر علی حاتمی رو دیده بود و کلی هنوز تو حال و هوای دیالوگ های فیلم بود رو کرد به ما و گفت :

شب تون سحر نشه سردار .

او ، احترام نظامی گذاشت و رفت زیر پیشونی درگاهی خونه ایستاد تا خیس نشه از بارون و شروع کرد به گاز زدن قاضی/غازی! نون ِ تافتون و پنیری که با خودش داشت ،

ما هم
به همین سادگی زندگی مون کلن به گ ا رفت ... !

Labels: