Thursday, April 10, 2008
" میدونید ، یاد اون جک قدیمی افتادم ،
همون که یه یارو میره پیشه یه روانپزشک و میگه: دکتر ، برادر من دیوونه ست ، اون فکر می کنه مرغه !
بعدش دکتر میگه : خوب ، چرا نمی فرستیش تیمارستان !؟
اونوقت مرده میگه : می خواستم بفرستمش ، ولی تخم مرغاشو لازم دارم !
خوب ، گمونم این خیلی شبیه طرز فکر فعلی من راجع به روابط زن و مرده ؛
می دونید ، این روابط کاملن غیر منطقیه ، دیوونه وار و مسخره ست ، ولی گمونم همه مون به این روابط ادامه می دیم ،
چون به تخم مرغاش احتیاج داریم . "

آنی هال ، 1977