ما مجازیها، شهروندان دستهدوم هستیم. مایی که زندهگیمان لابهلای خطوط شکل گرفته است. بالیدهایم در واژههایی که روی هوا هستند. عمومن تصور میکنیم همدیگر را خیلی خوب میشناسیم، به رمز و رازهای دلِ رفقایمان آشنا هستیم. تاریکترین قصههای وجود همدیگر را شنیدهایم. با عشقها و نکبتهای رفقا، زیستهایم. ما، ما دستهدومیها، کور هستیم. آنچنان که بسیار پیش آمده در خیابانی، کوچهای، از کنار نزدیکترین رفقای اینجاییمان، رد شدیم و هم را نشناختهایم. ما دستهدومی هستیم چون اطلاعاتمان، اطلاعات اولیهمان را از همینجا میگیریم. ما ترجیح میدهیم در خانه بشینیم و جهان را بگردیم. آدمها را ببینیم و لذتها را بخوانیم و بوها را بشنویم، از دیگران. میتوانیم، قادریم که ساعتها و روزها و ماهها، خمیده پشت یک مانیتور نشسته باشیم و احساس کنیم که هستی از ما آلت خورده است. ما بلدیم وانمود کنیم که زندهگی، یعنی همین.