گرفتاری اول ما این است که در جوامع بشری هرازگاهی سرخی سندرم پی ام زایده ای در ماست بوجود می آورد که نادان همه را به کیش خود پندارد ، لهذا یادتان می اندازم که کرم درخت شبتاب کجا و من خراب کجا !؟ هان !؟ جاناتان زبینا ، مرد شماره ی یک یووووه ! بعد از پریستون ون هافن ، در مورد زن های محصنه گوید که رفیقانم از عشق چه سرداری !؟ گویم که سری دارم سرداب بخارا را ! اندرین دیم دیم دیریم دام دام دارام دام دام دارام و هر از گاهی که انسان دچار می شود یعنی عاشق چشمت شدم ! و این در حالیست که خودمم می دونم که دوروغ می گم و من صرفن توی بهار و یه سری فصلای دیگه یه نموره همچین حالی به حالی می شم و از غذای روزگار تلخ تر از تلخ بار دگر روزگار چون شکر آید ! ای شکر تیره به نانی بسازم خنجری نیشش ز پولاد قاسملو و کریمی و خرّم آن روز کز این منزل ویران برویم و ماستمان را بخوریم و دوغ مان را آروغ بزنیم و آئورتمان را حالی درون پرده بسی ببریم و نگرانی هامان را مشت مشت نمونه گیری کنیم و خروار خروار خروار گاو وار گاو وار گوسفند وار آهو وار بچه دار زنبیل ُ وردار و بیار ...