Wednesday, April 23, 2008


گرفتاری اول ما این است که در جوامع بشری هرازگاهی سرخی سندرم پی ام زایده ای در ماست بوجود می آورد که نادان همه را به کیش خود پندارد ، لهذا یادتان می اندازم که کرم درخت شبتاب کجا و من خراب کجا !؟ هان !؟ جاناتان زبینا ، مرد شماره ی یک یووووه ! بعد از پریستون ون هافن ، در مورد زن های محصنه گوید که رفیقانم از عشق چه سرداری !؟ گویم که سری دارم سرداب بخارا را ! اندرین دیم دیم دیریم دام دام دارام دام دام دارام و هر از گاهی که انسان دچار می شود یعنی عاشق چشمت شدم ! و این در حالیست که خودمم می دونم که دوروغ می گم و من صرفن توی بهار و یه سری فصلای دیگه یه نموره همچین حالی به حالی می شم و از غذای روزگار تلخ تر از تلخ بار دگر روزگار چون شکر آید ! ای شکر تیره به نانی بسازم خنجری نیشش ز پولاد قاسملو و کریمی و خرّم آن روز کز این منزل ویران برویم و ماستمان را بخوریم و دوغ مان را آروغ بزنیم و آئورتمان را حالی درون پرده بسی ببریم و نگرانی هامان را مشت مشت نمونه گیری کنیم و خروار خروار خروار گاو وار گاو وار گوسفند وار آهو وار بچه دار زنبیل ُ وردار و بیار ...