آقای آندره برتون هم در کتاب نادیا ش برایمان تعریف می کند که -سلام علی بای- آقای هوگو، در ایام آخر عمر، وقتی برای هزارمین بار، همراه ژولیت دوروئه* گردش کنان از همان مسیر همیشگی می گذشت، رشته ی افکارش را نمی گسست و سکوت را نمی شکست مگر هنگامی که کالسکه شان از مقابل ملکی عبور می کرد که دو در ورودی داشت، یکی بزرگ و دیگری کوچک، و در بزرگ را به ژولیت نشان می داد: "در ِ درشکه رو، خانم" و او، در جواب به در ِ کوچک اشاره می کرد: "در ِ پیاده رو، آقا"؛ سپس، کمی جلوتر، در برابر دو درخت که شاخه هایشان در هم فرورفته بود، دوباره می گفت: "فیلمون و بوسیس**"، در حالیکه می دانست از زبان ژولیت پاسخی نخواهد شنید، و این مراسم شورانگیز طی سالها هرروز تکرار شد؛ ...
Juliette Drouet: زن باریگری که از 1833 شریک زندگی ویکتور هوگو بود
Philemon et Baucis: افسانه شان را اوید، شاعر پرآوازه رومی، در کتاب دگردیسی ها روایت کرده است. این زوج، علیرغم کهولت و ناتوانی شان، از زئوس و هرمس، که در هیئت انسانهای فانی سفر میکردند، در منزلشان پذیرایی کردند. پس از مرگ، به درخت بلوط و زیزفون بدل شدند