دارم از آن لحظهی کمیابی حرف میزنم که میمانی با خودت که بگویی یا نگویی، دست جلو ببری یا نبری، کلید پابلیش را بزنی یا نزنی، ببوسی یا با همان چشمها، نوازشاش کنی، از این دغدغهی لعنتی دارم حرف میزنم سرهرمس. از این کلنجاری که با خودت میروی، که بروم یا بمانم، جاکن شوم یا آغوش باز کنم، ابدی، بیغش.
(+)