حیاط دیوانه خانه

یادداشت‌های آقای لاغر


mowj.ir

about ME



See my profile...

Links
Archives
  • 2006/05 - 2006/06
  • 2006/06 - 2006/07
  • 2006/07 - 2006/08
  • 2006/08 - 2006/09
  • 2006/09 - 2006/10
  • 2006/10 - 2006/11
  • 2006/11 - 2006/12
  • 2006/12 - 2007/01
  • 2007/01 - 2007/02
  • 2007/02 - 2007/03
  • 2007/03 - 2007/04
  • 2007/04 - 2007/05
  • 2007/05 - 2007/06
  • 2007/06 - 2007/07
  • 2007/07 - 2007/08
  • 2007/08 - 2007/09
  • 2007/09 - 2007/10
  • 2007/10 - 2007/11
  • 2007/11 - 2007/12
  • 2007/12 - 2008/01
  • 2008/01 - 2008/02
  • 2008/02 - 2008/03
  • 2008/03 - 2008/04
  • 2008/04 - 2008/05
  • 2008/05 - 2008/06
  • 2008/06 - 2008/07
  • 2008/07 - 2008/08
  • 2008/08 - 2008/09
  • 2008/09 - 2008/10
  • 2008/10 - 2008/11
  • 2008/11 - 2008/12
  • 2008/12 - 2009/01
  • 2009/01 - 2009/02
  • 2009/02 - 2009/03
  • 2009/03 - 2009/04
  • 2009/04 - 2009/05
  • 2009/05 - 2009/06
  • 2009/06 - 2009/07
  • 2009/07 - 2009/08
  • 2009/09 - 2009/10
  • 2009/11 - 2009/12
  • 2009/12 - 2010/01
  • 2010/01 - 2010/02
  • 2010/02 - 2010/03
  • 2010/11 - 2010/12
  • 2011/02 - 2011/03
  • 2011/07 - 2011/08
  • 2011/08 - 2011/09
  • 2012/01 - 2012/02
  • 2012/02 - 2012/03



Sunday, July 26, 2009
... همه ما جزيي از بازي هستيم، درست وسط بازي هستيم، ما همه رهگذران کوچه هاي پشتي تالارها و خيابان هاي اطرافش. خش خش برگ هاي پاييزي زير پاي تماشاگر و رهگذر و بازيگر يک صدا بيشتر ندارد. اگر يکي از ما، بازيگر يا تماشاگر يا رهگذر روي برف زمستاني ليز بخورد، به زمين بيفتد و مجروح شود، ديگري زير بغلش را مي گيرد و با خود به تالار نمايش- که حالا بزرگ شده، خيلي بزرگ- مي کشاند. بعد من روي صندلي تماشاگران مي نشينم و تو بازي مي کني. تو زخم مي خوري و من مي گريم. تو لبخند مي زني و من دلشاد مي شوم. تو مي ميري و من دلم مي شکند. من نشسته ام تا برخاستن، دوباره برخاستن تو را ببينم. من براي رنج هاي تو کف مي زنم و تو به احترام اشک هاي من سر خم مي کني. پرده ها فرو مي افتند و من در کوچه پشتي- کوچه يي با برگ ريز پاييزي يا برف زمستاني- با گل سرخي به انتظارت مي مانم...
(+)
2:50 PM | لاغر |