Tuesday, July 28, 2009
از مدرسه ی بامداد در انتهای خیابان شاه، ایستگاه پیروز، اتوبوس که به ایستگاه نزدیک می شد، در آن ایام بعد از 28 مرداد و بگیر و ببندها، شاگرد راننده به نشانه ی اعلام نام ایستگاه ندا می داد: " پیروزست ..." که البته رجوع به شعار معروف "مصدق پیروزست" بود، و قند در دل ما آب می شد ...

پرویز دوایی، امشب در سینما ستاره، دختر شرقی



Saturday, July 25, 2009
...
ما نگفتیم،
تو تصویرش کن


Tuesday, July 21, 2009
توی سینه اش
جان
جان
جان!؟
جان!؟
جان!؟
.
.
.
جان
.
.
.
نداره
دیگه جان نداره
.
.
.



Saturday, July 04, 2009
"همه ی ما در مقابل دهشت باکره ایم، درست مثل کسی که در مقابل لذت باکره است"

سفر به انتهای شب، سلین

آره؛ ترس داشت؛ درد داشت؛ جیغ و داد داشت؛ اما حالا که دیگه واسه مون زحمتشو کشیدن و ترتیبشو دادن ...، اصن تو بخون به ناجوانمردانه ترین و بی رحمانه ترین شکل ممکن رِیپ مون کردن و ...، ها!؟ حالا دیگه می تونیم یه جور دیگه به زندگی مون نگاه کنیم؛ کشش ندم... می تونیم حالشو ببریم ... فک کن ... حتی می تونیم بریم جنده ی خیابونی بشیم