به هرحال این هم یکی از راه حلهای مسألهی زندگی است که به اندازهی کافی به چیزها و کسانی که از دور به چشممان زیبا و اسرارآمیز آمدهاند نزدیک شویم تا ببینیم در آنها از راز و زیبایی نشانی نیست؛ این یکی از چند دستور سلامت است که میتوان برگزید؛ که شاید چندان دلپسند نباشد، اما به آن اندازه آرامش میآورد که زندگیمان را بگذرانیم و -از آنجا که امکان میدهد حسرت هیچ چیز را نخوریم، چون به ما میباوراند که به بهترین چیزها رسیدیم و بهترینش هم چیزی نبود- همچنین به مرگ تن دهیم.
پروست در جستجو
ترجمهی مهدی سحابی
- در زندگی این بندرها رسیدن کشتی حساس ترین موضوع است. وقتی که یک کشتی در بندر پهلو می گیرد همه ی بندر چشم باز می کند و خواستار و مشتاق، ساعتها پیاده شدن آدمها و بارها را تماشا می کند.
من تو را در میان مردم می بینم. البته نه در میان مردم. در کنار همهمه ی بندر، کاملن جدا از مردم، روی یک صندوق چوبی ایستاده ای. ولی تو هم مانند بیشتر مردم در انتظار مسافری نیستی. این کشتی خیلی عظیم است. دست کم سیصد هواپیما روی عرشه ی آن هست. ملوان ها همه همقد و هم لباس، مثل مورچه، فوج فوج به بندر می خزند. مسلماً مورچه خزنده نیست. عصر همه جای شهر از ملوان اشباع می شود. شب کشتی را چراغانی می کنند. هم زیبا و هم وحشتناک می شود. تو می گویی چقدر آدمیزاد دورگه در زهدان این شهر امشب کاشته می شود؟ ولی دو نسل بعد باز ملوانها در این بند پیاده می شوند و آن وقت با دخترها و خواهرها و مادرهای ناتنی خودشان می خوابند. بندر نژاد و ملیت نمی شناسد. آدمها اگر دهان باز نکنند متعلق به زمین هستند و نه هیچ شهری و کشوری؛
ابراهیم گلستان، مد و مه
یک چیزی را امّا، آقای کالوینو برایمان تعریف نکرد و شاید که واگذارش کرد به خودمان؛ این که دستِ آخر، آدمها یا مسافرند یا مقیم؛ آدمِ ماندن که نباشی، آدمِ رفتن و نماندن که باشی، شَهر ت ونیز هم که باشد، میشوی مارکو؛ بالاخره یک روزی باید که راهی شوی؛ و آن روز، از شهر، جز تصاویر نقش بسته بر حافظهات چیزی را با خود همراه نداری ...؛
(+)
به آدم هایی که می تونن همزمان دو یا بیشتر کتاب/رمان رو توی دست داشته باشن و پیش ببرن و حتی قاطی هم نکنن، بیشتر مداقّه کن؛ اینا پاش بیفته می تونن همزمان دو یا بیشتر رابطه –ریلیشن شیپ- رو هم پیش ببرن، بدون اینکه حتی قاطی بکنن؛ بدون اینکه آب از آب تکون بخوره...
و حتي باور كنيد کتابها و فیلمها و جاها و مزههاي خوبی كه هركدام در دوران سيبچه گي مان خواندهايم و ديدهايم و رفتهايم و چشيدهايم هم، هنوووز، خوشبختیهای پیشرویاند.
راعی گفت: "نمی خواهد ظرف ها را بشویید."
بره ی گمشده ی راعی – گلشیری
به خیال خودم نشسته م به خوندن یکی از ترجمه های پیام یزدانجو از یکی از رولان بارت ها؛ به خودم که می یام می بینم همه ی این بیست صفحه آخری که خوندم، مطلقن، چارتا کلمه و ترکیب دارن توی کله م بندبازی می کنن، و لاغیر؛
یعنی تو فک کن یه چیزی حول و حوش یک ساعت تمام؛ بلکم م بیشتر!
رضا براهنی، روزگار دوزخی آقای ایاز
پرویز دوایی، امشب در سینما ستاره، دختر شرقی
سفر به انتهای شب، سلین
آره؛ ترس داشت؛ درد داشت؛ جیغ و داد داشت؛ اما حالا که دیگه واسه مون زحمتشو کشیدن و ترتیبشو دادن ...، اصن تو بخون به ناجوانمردانه ترین و بی رحمانه ترین شکل ممکن رِیپ مون کردن و ...، ها!؟ حالا دیگه می تونیم یه جور دیگه به زندگی مون نگاه کنیم؛ کشش ندم... می تونیم حالشو ببریم ... فک کن ... حتی می تونیم بریم جنده ی خیابونی بشیم
آقای لاغر با کسانی که فکر می کنند ای بابا، رییس جمهور که انتخاب شده و حقوق اولش رو هم گرفته حال نمی کند و با آنها حرفی ندارد. این کلن یک نکته. و اما بعد
آقای لاغر عقیده دارد که در انتخابات پیش رو جریان موسوم به اصولگرایی دارای هشت تا دوازده میلیون رأی ست -ما کاری نداریم چه جور و از کجا و اینا- که به حساب آقای احمدی نژاد واریز خواهد شد؛ و با مشارکت کمتر از پنجاه درصدی مردم در انتخابات این آقای احمدی نژاد است که تا چهار سال دیگر رییس جمهور خواهد ماند؛ اما آقای لاغر امیدوار ست که این اتفاق نیفتد؛ این روزها –علاوه بر اینکه همه تپش نگاه می کنند- همه ی نظرسنجی ها مشارکت مردم را بیشتر از پنجاه درصد نشان می دهند، و همین به تنهایی یعنی اینکه آقای احمدی نژاد در دور اول رییس جمهور نخواهد شد و با یکی از آقایان میرحسین و یا کروبی به دور دوم خواهد رفت؛
آقای لاغر ضمن احترامی که برای آقای کروبی قایل است، میرحسین را به او ترجیح می دهد و دوست دارد تا در دور دوم شاهد پیروزی میرحسین در رقابت با احمدی نژاد باشد. آقای لاغر ترجیح می دهد در باره ی دلایل احساسی اش برای این انتخاب، ارجاع تان دهد به سرهرمس و درعوض برایتان بگوید که علاوه بر همه ی این حرف ها، عقیده دارد که از مظاهر مدنیّت یا یک جامعه ی با ساختار درست ِ مدنی، حاکمیت احزاب و حاکمیت نگرش حزبی بر اندیشه و مشی سیاسی مردمان آن جامعه است. البته آقای لاغر هم می داند که تا رسیدن به این مطلوب نه تنها عموم جامعه ما و خود ما به عنوان نخبگان این جامعه بلکه حتی احزاب ما و کاندیداهای ما فرسنگ ها فاصله دارند، اما آقای لاغر دلش می خواهد که در این مسیر حرکت کند؛ آقای لاغر دلش می خواهد حزبی فکر کند و حزبی عمل کند؛ برای آقای لاغر حزب کارگزاران شأنیت بیشتری دارد از آقای کرباسچی، حزب مشارکت شأنیت بیشتری دارد از آقای عباس عبدی و یا حتی مجمع روحانیون هم شأنیت بیشتری دارد از آقای ابطحی؛ اینجور می شود که آقای لاغر حتی برنمیدارد به خودش زحمت مقایسه و سبک سنگین کردن اسم هایی مثل محمد خاتمی و محمد رضا خاتمی و محسن آرمین و نبوی چه از لحاظ بهزاد چه از لحاظ ابراهیم و عزت سحابی و سعید حجاریان و محسن امین زاده و مصطفی تاجزاده و زهرا رهنورد و فائزه هاشمی و عزت انتظامی و داریوش مهرجویی و کیومرث پوراحمد و ... را با کرباسچی و عباس عبدی و محمد علی ابطحی و عبدالکریم سروش و جمیله کدیور و محمد قوچانی و بهروز افخمی و ... بدهد؛ برای آقای لاغر همینکه احزاب و تشکل های متبوع و مطبوع اش مثل مشارکت و سازمان مجاهدین و ملی مذهبی ها، فارغ از نقاط ضعفشان و و فارغ از اختلافاتشان با یکدیگر، با همان مختصر جذابیت هایی که هرکدام برای آقای لاغر دارد پشت سر یک نفر قرار گرفته اند کافی ست تا او هم بداند که به چه کسی رأی خواهد داد؛ اینجور می شود که آقای لاغر خیالش بابت مطالباتش کمی راحت تر می شود، چرا که پیگیری مطالباتش را یا لا اقل بخشی از مطالباتش را که این احزاب نمایندگی می کنند به آنها می سپارد و در نهایت امیدوار ست که رأیش، رأی به جامعه ی مدنی و حکومت قانون باشد.
هیه.
هه ... سرگرم شدید و دارید مثل احمق ها لبخند می زنید!؟ خُب! به تُخمم؛ یک جایی که الان اصلن یادم نیست که چی بود و کجا بود یک کسی راجع به یک نویسنده ای یا بهتر بگویم راجع به شخصیت های داستان های یک آقای نویسنده ای می گفت که همه خسته اند؛ اما خسته کننده نیستند؛ و من با خودم فکر می کنم که لابد حکایت ماست آقای دکتر ... ما هم خسته ایم ...؛ گیرم که خسته کننده نیستیم، اما خسته ایم ... و فکر می کنم اتفاقن خوبه که این یک بار رو با خواب تمام بکنیم ... بله آقای اخوان؛
با خواب ... تمام بـُ کنیم:
پ.ن: کاسِتی هست از آقای اخوان که به گمانم در قبل از انقلاب پر شده به اسم درخت معرفت، که در واقع مصاحبه ای ست با آقای اخوان که تعدادی از شعرهاش رو هم می خونه؛ آخر سر مصاحبه گر از او می خواد که با غزلی یا غزلکی یا خسروانی یی -به تعبیر خود اخوان- مصاحبه رو تمام کنند و اخوان بعد از توضیحاتی درباره ی خسروانی ها، این خسروانی -که در بالا نوشته شد- رو می خونه و بعد لحظه ای مکث می کنه و با ظرافت و لطافت می گه "با خواب (مکث) تمام نکنیم ..." و بعد یک خسروانی دیگه می خونه و نوار تموم می شه؛
و در جای دیگری هم می فرمان (همین آقای گلستانِ محترِم) که:
(+)
تو باز می آیی
با نافی از خلیج احمر
و رانی از عصای موسی
و شکل راه رفتن تو
معنای مثنوی است،
و روح مولوی است اینک
کز ساق تو حکایت نی را
برمی دارد.
"لیکن بزرگ ترین عشقم به شتر است (لطفن فکر نکن قصد شوخی دارم)، هیچ چیز وقار ِ منفرد این جانور اندوه زده را ندارد."
چرا فلوبر اینچنین تحت تأثیر شتر قرار گرفته بود؟ زیرا با با بردباری و قناعت آن، هم هویتی می کرد. حالت اندوه زده ی چهره اش و انعطاف پذیری ِ قـَدَری مشربش او را منقلب می کرد. به نظر می رسید مردم مصر هم دارای برخی از خصوصیات شتر بودند: گونه ای فروتنی و قدرت پنهان که با گند دماغ بورژوازی همسایه های فرانسوی فلوبر در تناقض بود.
هنر سیر و سفر، آلن دوباتن
شاغلام پیروانی در برنامه نود:
هرچیزی تو این دنیا از نازکی پاره می شه، انسان از کلفتی!
...
عروسی خون، لورکا، ترجمه ی شاملو
چشات از جنس ِ مرغوبه ...
فیـل بذارتت؛
دل شدگان، علی حاتمی، 1370
و در جای دیگری هم می فرماید:
به دو دنیا می ارزد ...
آتش سبز، محمد رضا اصلانی
وجدان زنو، ایتالو اسووو